پروژهی توسعه که در واپسین سالهای قرن بیستم فرا راه بشر گشوده شد و از آن رو که انسان را محور و زندگی عزتمند او را هدف قرار داده بود، به زودی فراگیر شد و بر دلها نشست و به یک گفتمان جهانی تبدیل گشت. در مقام تعریف مفهومی توسعه هر پژوهشگری از زاویهای به آن پرداخت و تعریفی ارائه کرد. به طور کلی در میان تعاریف گوناگون توسعه، سه تعریف در پژوهشهای توسعه تفوق داشتند:
1. ابتدا در مطالعات سالهای دههی 1950 توسعه با رشد اقتصادی برابر گرفته شد و در شکل افزایش تولید ناخالص ملی و یا به صورت افزایش درآمد سرانه در یک کشور اندازهگیری میشد. با مشخص شدن نتایج ناگوار سالهای اولیه که طی آن هر چند درآمد ملی کشورها به صورت چشمگیری افزایش یافته بود، بخش عظیم جمعیت فقیر جوامع هیچ بهرهای از آن نبرده بودند، بنابراین تعریف اولیه از توسعه کم کم جایگاه خودش را از دست داد.
2. در تعریف دوم، توسعه اگر چه همچنان بر مبنای رشد اقتصادی تعریف میشد، اما این رشد لزوماً با کاهش نابرابری و شعار فقرزدایی همراه بود و در نتیجه توسعه با معیار بهبود شرایط اجتماعی سنجیده میشد.
3. در تعریف سوم علاوه بر تأمین نیازهای اقتصادی، مسائل سیاسی و فرهنگی نیز مورد توجه قرار گرفت. این تعریف به دلیل جاذبههای خود، به صورت وسیع مورد استقبال قرار گرفت، اما به جهت ابهامات و تنوع، هیچ مقیاس واقعی برای سنجیدن آن وجود نداشت و همین مسئله موجب شد که در مطالعات تعریف دوم مورد توجه قرار بگیرد.
4. مایکل تودارو میگوید: توسعه جریانی است چند بعدی که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی، باورهای عامهی مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع در رشد اقتصادی، کاهش نابرابریها و ریشهکن کردن فقر مطلق است؛ به عبارت دیگر، توسعه به معنای ارتقای مستمرِ کل جامعه و نظم اجتماعی به سوی زندگی بهتر و یا انسانیتر است.[1]
در مجموع مراد از توسعه عبارت شد از روندی چند بعدی که طی آن جوامع استانداردهای زندگی خود را ارتقا میبخشند، نابرابریها را کاهش میدهند و فقر را از اعضای خود میزدایند.
در حوزهی مطالعات اسلامی برخی بر مبنای جهانبینی و نگرش اسلامی، تعاریفی ارائه دادهاند که به یک مورد از آنها اشاره میشود. در این تعریف توسعه فرایندی است که زمینهی شکوفایی استعدادهای گوناگون انسان را فراهم میسازد تا با استفادهی بهینه از منابع مختلف، بستر مناسبی برای رشد تولیدات ملی هماهنگ با تأمین خواستههای اصیل انسانیِ دیگر فراهم آید؛ در نتیجه افراد جامعه در این فرایند، مسیر تکاملی شایستهی خود را بپیمایند.[2]
توسعهی پایدار (Sustainable Development)
پروژهی توسعه، با پیشفرضهای دهههای 1950 و 1960 به رغم تجدید نظرهای گوناگون و نقادی مکاتب و رهیافتهای مختلف، در دههی 1970 و نیز اوایل دههی 1980 به بنبست رسید و حتی سخن از شکست پروژهی توسعه به میان آمد. تجارب ناخوشایند و نتایج غلط، برخی از پژوهشگران را وا داشت که با بررسی و نقد تجارب و سازوکارهای به کار گرفته شده در طول این دوران، راهکارهایی نوینی را جستجو کنند. این تحرّک زمینهی خلق مفاهیم جدید را فراهم آورد.
رشد بیرویهی جمعیت و تهدیدهای ناشی از آن در سالهای دههی 1960 و 1970 توجه صاحبنظران بسیاری را به خود جلب کرد و از این رو در مباحث مربوط به توسعه انعکاس وسیعی یافت. دربارهی این مسئله که نرخ بالای رشد جمعیت در کشورهای در حال توسعه، اهداف آنها در زدودن فقر، ایجاد اشتغال و نیل به توسعه را به مخاطره افکنده است، تقریباً اجماع وجود داشت.
مسئلهی حفاظت از محیط زیست نیز از جملهی مهمترین تحرکات پایانی قرن بیستم بود که در اندیشه و عمل آثار عمیق و وسیعی را در عرصهی جهانی از جمله پروژهی توسعه به دنبال داشت. مسئله آن بود که در قرن بیستم به ویژه با اوجگیری تواناییهای ابزاری بشر، تعادل زیست محیطی جهان به زیان طبیعت به هم خورده بود. آسیبهای وارده بر محیط زیست به ویژه در نیمهی دوم این قرن، از مرز فاجعه نیز گذشته بود. با آشکار شدن دامنهی مخاطرات و تهدیدات ناشی از آلودگیها، تأمل پیرامون محیط زیست ابعاد جدید و قابل ملاحظهای پیدا کرد بگونهای که به زودی محیط زیستگرایی تبدیل به یک نهضت جهانی شد و نظریهپردازان توسعه را وادار به تجدید نظر در مورد تعریف توسعه نمود.
مصرف بیرویه و کنترل نشدهی منابع و ذخایر طبیعی از سوی کشورهای صنعتی این نگرانی را برای دانشمندان به وجود آورد که اگر مصرف منابع طبیعی به همین صورت ادامه یابد، چیزی برای نسلهای آیندهی بشر باقی نخواهد ماند و نیازهای آنان قربانی مصرفگرایی نسل حاضر میشود. بنابراین در تعریف جدید از توسعه این مسئله نیز مورد توجّه قرار گرفت.
عمیقتر شدن شکاف درآمدی بین کشورها به خصوص بین کشورهای شمال و جنوب، افزوده شدن مستمرِ جمعیت فقیر جهان، عدم توزیع عادلانهی درآمد، بیتوجهی به شایستگیها و قابلیتهای بشر و عدم توجه به مسائل اخلاقی و معنوی از دیگر اموری بود که میبایست در بازنگری جدید در مفهوم توسعه مورد توجه قرار میگرفت.
موارد فوق به علاوهی بسیاری از فاکتورهای دیگر، در شکلگیری مفهوم توسعهی پایدار نقش اساسی داشت. این اصطلاح نخستین بار در کمیسیون جهانی محیط زیست و توسعه (world comission on Environment ) در سال 1987 عنوان شد؛ منظور از توسعهی پایدار توسعهای است که در فرایند آن نیازها و رفاه نسل آینده فدای نیازها و رفاه نسل حاضر نگردد. در همایشی که در سال 1991 در لاهه برگزار شد دربارهی مفهوم توسعهی پایدار چنین نظر دادند که اگر منظور از توسعه، گسترش امکانات زندگی انسانهاست، این امر نه تنها در مورد نسل حاضر بلکه برای نسلهای آینده نیز باید مدّنظر باشد.[3]
در فرایند توسعهی پایدار، سیاستهای اقتصادی، مالی، تجاری، انرژی، کشاورزی، صنعتی و... بگونهای طراحی میشود که توسعهی اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی را تداوم بخشد، بر این اساس دیگر نمیتوان برای تأمین مالی مصارف جاری، بدهیهای اقتصادی که باز پرداخت آن بر عهدهی نسلهای آینده است، ایجاد کرد.[4]
بر اساس گزارش برانت لند (Brundtland) توسعهی پایدار عبارت است از توسعهای که نیازهای کنونی جهان را تأمین کند، بدون آنکه توانائی نسلهای آتی را در برآوردن نیازهای خود به مخاطره افکند و اینکه توسعهی پایدار رابطهی متقابل انسانها و طبیعت در سراسر جهان است.[5]
چنانچه از تعاریف توسعهی پایدار بر میآید، مفهوم جدید توسعهی پایدار کلی نگر است و همهی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و دیگر نیازهای بشری را در بر میگیرد. به اعتباری، مهمترین جاذبه در توسعه پایدار، جامع نگری آن است. اساسیترین مؤلفههای توسعهی پایدار را انسان به طور عام، کودکان و جوانان و زنان به طور خاص، محیط زیست، فرهنگ، آموزش، علم، اخلاق، امنیت و مشارکت مردم در صحنههای سیاسی و اجتماعی تشکیل میدهد.
هدف از توسعه در این نوشته، بدون تردید توسعهی پایدار است و ما به دنبال آن خواهیم بود که افغانستان را از چشم انداز رسیدن به این توسعه، مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم. لازم است پیش از هر سخنی و با توجه به آمار و ارقام موجود، موقعیت افغانستان را در پروژة جهانی توسعه مرور نمائیم.
جایگاه افغانستان در پروژهی توسعه
در تقسیمبندی جهانی که کشورها را به توسعه یافته Developed Countries، در حال توسعه Developin Countries و توسعه نیافته Under Developed Countries تقسیم میکنند، افغانستان در میان کشورهای توسعه نیافته و عقب مانده قرار میگیرد. متأسفانه به دلیل نبودن اطلاعات و آمار لازم در افغانستان ما نمیتوانیم شاخصهای توسعه در این کشور را بررسی و آن را با کشورهای توسعه یافته مقایسه نمائیم تا فاصله واقعی خودمان را با توسعه یافتگی به روشنی دریابیم. اما با استفاده از محدود آمارهای موجود که از سوی برخی نهادهای داخلی و مؤسسات بین المللی اعلام شده است، میتوان در برخی از محورهای توسعه این مقایسه را انجام داد.
بهداشت: افغانستان دارای بیشترین میزان مرگ و میر کودکان در میان دیگر کشورها است، از هر هزار کودک زیر 5 سال در افغانستان سالانه 256 نفر جان خود را از دست میدهند در حالی که در فرانسه این تعداد به 5 نفر، در ایالات متحده به 8 نفر[6] و در سوئد به ده نفر میرسد.[7]
در افغانستان برای هر 50 هزار نفر یک پزشک وجود دارد و این کشور از نداشتن پزشک متخصّص رنج میبرد[8] در حالی که در سال 1984 در آمریکا برای هر 520 و در آلمان برای هر 450 نفر یک پزشک وجود داشت.[9]
در یک گزارش دیگر در سراسر افغانستان فقط اندکی بیش از 3 هزار پزشک وجود دارد که حدود یک ششم آنان را زنان تشکیل میدهند و این مسئله زنان افغان را در وضعیتی دشوار قرار داده است. امید به زندگی در افغانستان 88/45 سال است[10] در حالی که بر مبنای گزارش توسعه انسانی 1996، میانگین امید زندگی در کشورهای کمتر توسعه یافته 51، در کشورهای در حال توسعه 62، و در جوامع توسعه یافته 74 سال است.[11] محمد امین فاطمی، وزیر صحت عامه افغانستان، در یک کنفرانس خبری به مناسبت روز جهانی صحّت گفت که روزانه بین 50 تا 70 زن و نیز بیشتر از 700 کودک زیر 5 سال به علت بیماریهای مختلف در افغانستان جان میدهند.[12]
زنان: در اعلامیه یونیسف آمده است که 90 درصد زایمانها در افغانستان توسط افرادی غیر متخصص و توسط قابلههای بومی انجام میشود که 1900 مورد مرگ در هر یکصد هزار ولادت زنده را باعث شده است.[13] این در حالی است که برنامه توسعه سازمان ملل در سال 1991 گزارش داد نرخ مرگ و میر زنان به هنگام زایمان که در اکثر کشورهای ثروتمند غربی از 10 تن در هر صد هزار مورد زایمان تجاوز نمیکند، در هند این رقم 340، در پاکستان 500 و در کنگو و غنا این رقم از 1000 نیز میگذرد.[14]
درآمد سرانه: بر اساس آمار ارائه شده از سوی بانک جهانی، درآمد سرانه (سالانه) افغانها، 315 دلار است.[15] در مقابل درآمد سرانه در کشورهای در حال توسعه 906 دلار و میانگین سرانه کشورهای صنعتی به 21598 دلار رسیده است.[16]
آمارهای ذکر شده در زمینههای مختلف فوق نشان میدهد که فاصله کشور ما با کشورهای توسعه یافته و حتی کشورهای در حال توسه بسیار زیاد است. متاسفانه در موارد دیگر اطلاعات دقیقی در دسترس نیست وگرنه فاصلهما با توسعه یافتگی بیشتر و بیشتر خواهد شد. به هر حال کشور ما کشوری است عقب مانده و توسعه نیافته و این واقعیت تلخی است که باید بپذیریم و برای عبور از آن بیندیشیم و به دنبال آن گامهای اساسی برداریم.
ادامه دارد
پینوشتها:
[2]. خلیلیان اشکذری، محمد جمال/ فرهنگ اسلامی و توسعه اقتصادی/ قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی/ چاپ دوم/ 1383/ ص 23 [3]. This concept development as meeting the Needs of the present generation with out cempromising the needs of Future generation A.N AGRAWAL Ibid 1997
.[4] رحمانی، فریده/ مقالهی توسعهی پایدار از تئوری تا عمل/ مجلهی اطلاعات سیاسی اقتصادی/ شماره 69- 70/ مرداد و شهریور 1372/ ص 84
[5]. توسعه پایدار / پیشین / ص 113
[6]. www.bbcpersian.com
[7]. نصیری، حسین / توسعه پایدار / تهران: فرهنگ و اندیشه / چاپ اول / 1379 / ص 73
[8]. www.bbcpersian.com
[9]. توسعه پایدار / پیشین / ص 74
.[10] .gor.ir www.Mim