افغانستان فردا

در این وبلاگ به وضعیت اقتصادی افغانستان پرداخته می‌شود

افغانستان فردا

در این وبلاگ به وضعیت اقتصادی افغانستان پرداخته می‌شود

بازگشت به کابل: شهری دیگر، مردمی دیگر و فرهنگی دیگر

پس از چهارده سال به کشورم بر می گشتم. به کابل، به زادگاهم برمی گشتم.

بی بی سی مرا برای کار دو هفته ای به کابل فرستاده بود و سفرم محدود به این شهر می شد. بازگشت به کابل از دو نگاه برایم مهم بود: یکی دیدن وضعیتی که همواره در باره آن در رادیو سخن گفته بودم و دیگر، عاطفه ای که در این دیدار مضمر بود.

 

'کمربندها را ببندید'

 

روز بیست و نهم دسامبر، با هواپیمای بویینگ شرکت هواپیمایی آریانا، از دوبی به سوی کابل پرواز کردم. علی رغم آن که شرکت آریانا را به طنز و طعنه " انشا الله ایرلاین" لقب داده اند، هواپیما بدون هیچگونه تاخیری و درست سر ساعت معین پرواز کرد. با وجود کهنه بودن هواپیما، پرواز بسیار راحت و آرام بود.

مسئولان مالی بی بی سی که رمز و راز مصرف پول را بیش از هر مقتصدی می دانند، به جز مواردی خاص، برای کارمندان تکت (بلیت) درجه سه (اکانومی کلاس) می خرند و من هم مثل دیگران از آن تکت ها داشتم .

وقتی در چوکی (صندلی ) ام قرار گرفتم، متوجه شدم که با وجود همه ناتوانی مالی شرکت آریانا، فاصله بین ردیف چوکی ها بیشتر از فاصله چوکی های همین بخش (اکانومی کلاس) در هواپیمای پر نام و نشان امارات است که با آن از لندن به دوبی پرواز کرده بودم . بنابر این خطر ابتلاء به Thrombosis یا Economy class syndrom در هواپیمای آریانا کمتر است و این را می توان امتیازی برای آریانا شمرد.

 

در هوای سرد کابل

نخستین چیزی که در سالن فرودگاه توجه مرا جلب کرد، مامور کنترل پاسپورت بود که از سردی هوا هر از گاهی دستش را به دهانش می برد و با بخار گرمی که از ریه هایش بر می آورد دستانش را گرم می کرد.

 

 

 پرواز

این در حالی است که گفته می شود در در سه سال اخیر چند میلیون دلار صرف بازسازی فرودگاه کابل شده است. سالن پس گرفتن بکس ها (چمدان ها) نیز وضعیت نامناسبی داشت. دریچه ای که از آن بکسها روی نوار متحرک (نقاله) ظاهر می شود، به سوراخ بی حجاب بد شکلی می ماند که گاه گاه به جای بکس، حمال یا سربازی از آن وارد سالن می شد.

پیش از آن که بکس ها از سوراخ ظاهر شود و نوار به حرکت در آید، حمالان (باربرها)، ماموران پلیس مرزی و مسافران روی آن بالا و پایین می رفتند.

 

بی نظمی و هرج و مرج

کابل امروز دیدنی ها، و بی تناسبی های شگفت انگیزی دارد. به ویژه برای کسی که پس از دیرگاهی از آن دیار دیدار می کند.

همین که از ساختمان فرودگاه خارج شدم در کنار شرقی ترمینال چشمم به شمار زیادی از مسافران افتاد که با بکس ها غالبا بسیار سنگین خود در هوای سرد، بی هیچگونه صف و قطاری در انتظار بودند تا ماموران امنیت فروزگاه پاسپورت ها و بکس های شان را بررسی و کنترل کنند.

 

هواپیما ها بعد از ظهر پرواز می کردند، اما مسافران از اوایل صبح در آنجا بودند. منتظران، درمانده و مستاصل بودند. شماری از پیر مردان و زنان و کودکان از ماندگی (خستگی) روی زمین نمناک و سرد نشسته بودند. زیرا کار بررسی با کندی حوصله فرسایی همراه بود.

روز های بعد صحنه های مشابهی را در جا های دیگر دیدم: گروه کثیری از متقاضیان تذکره (شناسنامه) و پاسپورت در پشت در یکی از ادارات وزارت داخله. و تعداد بسیار زیاد مراجعین در پشت درهای ولایت (استانداری) و مستوفیت (اداره مالیه و دارایی) و اداره های دیگر دولتی.

 

 مور و ملخ

به قول یکی از همکاران، این صحنه ها هر روز تکرار می شود و برف و باران و آفتاب سوزان و سرمای زمستان در آن تغییری وارد نمی کند.

اما آنچه زهر انتظار توام با گرسنگی و تشنگی را در کام مراجعین تلختر می کند، رعایت اجباری قانون نامکتوب دادن رشوه و شیرینی و یا انعام به ماموران و کارمندان دولت است .

یکی دیگر از دیدنی ها، ترافیک سرسام کننده، پر هرج و مرج و بی نظم و حرکت مور و ملخ وار موتر (خودرو) ها و وسایط نقلیه دو چرخ و گاری ها و مواشی (دامها) و آدمها بر روی جاده هاست.

گفته می شود که در کابل بیش از صد و ده هزار موتر خرد و بزرگ وجود دارد و این چندین برابر ظرفیت خیابانهای شهر است.  بستن چند خیابان بزرگ و ایجاد موانع در بسیاری از جاده ها به دلایل امنیتی وضع را بد تر کرده است.

در این صحرای محشر، روزی نیست که پوزه موتر رانندگان متهور به پشت و پهلوی بسیاری از عابرین شجاعی که با بی باکی و مجبوری، از وسط خیابانها عبور می کنند بر نخورد.

در این میان، قانون ترافیک مظلوم ترین قربانی، چراغ های ترافیکی (اگر وجود داشته باشد، فعال باشد و برقی در سیمها جریان داشته باشد، از چهار جهت همواره سبز و ماموران رهنمایی ترافیک درمانده ترین و ترحم انگیز ترین ماموران در جهان اند.

 

آلودگی محیط زیست

سنگینی ترافیک، تراکم جمعیت، از بین رفتن آسفالت خیابانها، هنگامه بی سرو پای ساختمانی و خشکی و نازایی دیرپای ابر و آسمان، باعث آلودگی شدید محیط زیست در کابل شده است. آب و هوای این شهر بیش از هر زمان دیگر آلوده است. اولین هشدار به تازه واردان پرهیز از نوشیدن آب چاه و کاریز کابل است.

در گذشته نه چندان دور، آسمان کابل در روز آبی و شبها پر از درخشان ترین ستاره ها بود اما امروزه، گرد و غبار و دود، پرده ای بر رخ هر دو کشیده است.

 

کاریکاتوری از یک شهر بزرگ

بی ریختی، بی تناسبی و بی نظافتی، بسیاری از نواحی شهر کابل(از جمله وزیر اکبر خان، مکروریان ها، دهمزنگ، کارته چهار و جاهای دیگر) از ویژگیهای دیگر این شهر است. تقریبا در همه نواحی، ساختمانها مثل سمارق (قارچ) ناگهانی از زیر خاک و خاکستر ویرانه های جنگ سر بر می آورند.

ساختمان های خرد و کلان، دو طبقه، سه طبقه، ده طبقه بلند و و بلند تر. ساختمانهای محقر- نیمه محقر، مجلل، مجللتر و کاخ واره ها.

از جمله کاخ واره های برخی از مقامات بلند پایه دولت و متنفذین در منطقه جنجالی شیرپور که شماری بر اساس نقشه های پاکستانی اعمار شده اند و ساختمانهای پر شکوهی مثل مرکز تجارتی افغان، هتل لند مارک صافی، فروشگاههای بزرگ فاریاب، روشن و City Tower و غیره...

وقتی به برخی از این ساختمان ها وارد می شوی، نقشه، دکور و حتی فضای ساختمانهای مدرن غربی را احساس می کنی؛ اما وقتی پا به بیرون می نهی چشمت به خیابانها و پیاده روهای کثیف، پر از زباله و گل و لای میفتد و ناخوشایندتر این که در می یابی، مجرای فاضلاب این ساختمان ها به کانالیزاسیون (شبکه شهری) متصل نیست. زیرا کابل پایتختی که نزدیک به سه و نیم میلیون جمعیت دارد، فاقد شبکه شهری است.

همینگونه وقتی به جاده میوند ( بارزترین نماد شهر جنگ زده و بحران دیده ) می روی، یکی دو ساختمان، با روکار شیشه ای را می بینی که از میان ویرانه هایی که داغ خشم هزاران و صدها هزار گلوله بر در و دیوار و پنجره های نیمه ویران آنها باقیمانده است قد برافراشته اند و مصداق گوشواره الماس بر بنا گوش عجوزه اند. این بی تناسبی ها، کابل را به کارتون (کاریکاتوری) از یک شهر بزرگ مبدل کرده است.

شاید این وضعیت در کشوری که پس از قریب به سه دهه، جنگ و بحران بپا می ایستد طبیعی جلوه کند.

 

سرمایه ها و امیدها

 

بدیهی است که تا حدی هم این وضعیت طبیعی است، اما بسیاری از مردم کابل نظر دیگری دارند و می گویند که دولت در راستای حرکت به سوی نوسازی و بازسازی، از مردم بسیار عقب مانده است. هرچه کابل را بیشتر دیدم، داوری مردم را در باره دولت عادلانه تر یافتم.

مردم در بیش از چهار سال گذشته، با امید به آینده، کار و تلاش کرده اند زندگی بهتری داشته باشند؛ از کودکان دستفروش که با سرمایه فقر به کار فروش کارتهای تلفن های همراه مشغول اند تا آنهایی که چندین میلیون دلار سرمایه گذاری کرده اند، همه سهم خود را در بازسازی و نوسازی به نحوی ادا کرده اند و می کنند.

مردم به انگیزه نیاز شدیدی که وجود دارد، به قدر توان خود خانه و دکان و سرای و هتل می سازند. اما دولت می گوید که این ساختمان ها بدون نقشه و برنامه ساخته شده اند

مردم می گویند تهیه نقشه و برنامه های کوتاه مدت و دراز مدت شهرسازی و خانه سازی، آسفالت جاده ها و نظافت آنها، ایجاد پارک ها و سایر تاسیسات ضروری و سرانجام ایجاد شبکه کانالیزاسیون، همه از وظایف دولت است، نه ساکنان شهر.

 

خانه ای که از آن من 'بود'

خانه ای که دوران کودکی، نوجوانی و جوانی ام را در آن سپری کرده بودم، در کوچه جامی یا "جامی وات" واقع است. این کوچه از دفتر بی بی سی در شهر نو، فاصله چندانی ندارد. وقتی به دفتر رسیدم، هجوم یادها، خاطره ها و عاطفه ها امانم نداد و ناگزیر راهی کوچه مان شدم، به سوی خانه ای که دیگر از آن من نبود.

ازهمان لحظه ورود، کوچه مان را دگرگونه یافتم، جای لوحه سنگی که نام کوچه بر آن حک شده بود، خالی بود؛ به جای آسفالت، سراسر کوچه پر از گل و لای و زباله بود. از جوی آب روانی که از "جوی شیر" می آمد و باغچه ها و چمنهای خانه ها را آبیاری می کرد، خبری نبود.

در گذشته ها در کوچه مان در نزدیک خانه ما، در دو طرف گذر، صف هایی از درختان اکاسی (اقاقیا) قد بر افراشته بود و در فصل بهار، فضا را پر از عطر فرخ بخش و دل انگیزی می کرد. در دوران کودکی، عصر که می شد، پسران و دختران خانه های نزدیک، کنار هم می آمدیم، گلخوشه ای از گلهای اکاسی می چیدیم، گلخوشه را دانه دانه می کردیم، هر یک گل کوچکی را می گرفتیم، گلبرگهایش را کنار می زدیم و از میان آن، گلرگ سبزی را که شکل واژه عربی "بسم" داشت، جدا می کردیم و به همدیگر می گفتیم: "ببین، بسم مرا ببین! بسم الله مرا ببین!"

و اما متوجه شدم که از درختان سبز و بلند اکاسی دیگر اثری نیست. بسیار بالا و پایین رفتم، پوییدم و پالیدم (جستجو کردم) اما حتی کنده ای از آن درخت ها نیافتم.

از همسایه ها و سایر ساکنان کوچه هم، کسی را ندیدم؛ ساکنان جدید برای من افراد نا آشنایی بودند؛ لباس و سر و صورت شان هم با گذشتگان فرق داشت. خانه های کوچه هم با گذشته فرق داشت. نزدیک به هفتاد درصد خانه ها از نو بنا شده است. خانه های قدیم بیشتر گلی، از خشت خام و یا خشت پخته ساخته شده بود، اما خانه های جدید، همه از آهن و پولاد و سمنت (سیمان) ساخته شده است خانه های پیشین معمولا یک طبقه بود و خانه های نو بزرگ و چند طبقه است.

وقتی نزدیک خانه خودمان رسیدم، راست بگویم متردد شدم؛ خانه را نشناختم، از ساختمان قدیم و در و دیوار قدیمی اثری نمانده بود. به جای آن، ساختمان بزرگ سه طبقه مجللی با در بزرگ آهنی دیدم. در طبقه دوم ساختمان، یک غرفه که در آن یک نگهبان مجهز با کلاشنیکوف نشسته بود، دیده می شد.

تنها یادگاری که از گذشته باقی مانده بود، درخت سروی بود که در هنگام کودکی از آن بالا میرفتم. اما حتی آن درخت هم تغییر کرده بود، بسیار بلند شده بود و تاج سبزش سر به طبقه سوم ساختمان می زد.

با دو دلی به در آهنی نزدیک شدم، پیش از آن که در بزنم، محافظ مسلح سر از غرفه بیرون کرد و گفت: " برو برادر... اینجا خارجی ها زندگی می کنند، اجازه نیست". تا پاسخی بدهم، جوانی در بزرگ آهنی را باز کرد و پس از سلامی از او و علیکی از من، گفت: "چه می خواهی برادر؟"

گفتم: "اینجا زمانی خانه ما بود، می خواستم اجازه بدهید نگاهی به داخل بیندازم. به باغچه، به چمن، به حویلی (حیاط)". گفت: "برادر اجازه ندارم، اینجا خارجیها زندگی می کنند، آمر امنیت اجازه نمی دهد". گفتم: "درست است، اما من همه کودکی، نوجوانی و جوانیم را در این خانه سپری کرده ام. لطفا برای چند ثانیه اجازه بدهید به حویلی و چمن نگاهی بیندازم".

جوان معذرت خواست و به سوی در رفت. به دنبالش صدا کردم: " بالاخره می توانید بگویید که آیا درخت آلبالوی وسط حویلی هنوز هست؟ هنوز شکوفه می دهد؟" جوان وارد خانه شد و در را بست و من بازگشتم.

 

تلویزیون ها

 

در هتلی که اقامت داشتم، آبگرم و برق که برای تعداد زیادی از ساکنان کابل، سیمرغ و کیمیا شمرده می شود، همواره میسر بود. از اینرو، شبانه می توانستم ساعتها تلویزیونهای افغانستان را تماشا کنم و آنها را با یکدیگر مقایسه کنم.

تلویزیونهای طلوع و آریانا برنامه های جالبی پخش می کردند، بحثها و مصاحبه های نغز و پر مغز؛ برنامه های خبری که حضور خبرنگاران در ولایات مختلف افغانستان و استفاده از منابع بین المللی، به غنای تصویری آنها می افزود؛ برنامه های آموزشی و تفریحی برای کودکان، نوجوانان و جوانان و همین گونه برنامه های خوب موسیقی، ورزش و فیلمهای جالب و نسبتا جدید از ویژگیهای این تلویزیون ها شمرده می شود.

دریافتم که مدیریت و امور تولید این تلویزیونها، بیشتر در دست نسل جوان و مبتکری قرار دارد. آنها از آزادی بیان و آزادی رسانه های خبری که در تاریخ افغانستان بی سابقه است استفاده شایان توجهی می کنند.

متاسفانه برنامه های تلویزیون ملی افغانستان به قدر تلویزیونهای طلوع، آریانا و افغان ( متاسفانه نتوانستم برنامه تلویزیون آینه را ببینم) جالب نیست. ظاهرا تعلق این تلویزیون به دولت و اعمال مقررات و احکام خشک مقامات مختلف که حق و ناحق به خود اجازه دخالت در کار این تلویزیون را می دهند، باعث عقب ماندن و شکست آن در رقابت با تلویزیونهای دیگر شده است.

این در حالی است که تعداد کارمندان تلویزیون ملی، به مراتب بیشتر از کارمندان طلوع و آریاناست.

 

فرهنگ تحمل

شبی یکی از مقامات بلندپایه دولت، مرا به خانه اش مهمان کرد. در ضیافت آن شب، شمار دیگری از بلند پایگان دولت از جمله سه ژنرال ارتش و تنی چند از تحصیلکردگان در غرب و بازگشتگان از غرب حضور داشتند.

مهمانان از لحاظ سیاسی، اعتقادات مختلف و حتی کاملا متضادی با یکدیگر داشتند. آنها در گذشته با یگدیگر مبارزه مسلحانه می کردند. آن شب همه ما درباره مسایل و موضوعات مختلف و حتی متنازع بحث کردیم. اما آنچه توجه مرا جلب کرد روش و رفتار مودبانه طرفهای بحث نسبت به یکدیگر بود.

بحثها گاهی جدی می شد و حتی یک بار یکی از مهمانان به یکی از شخصیتها که برای طرف مقابل بسیار محترم و حتی مقدس بود حمله کرد. اما طرف، آن را با کمال خونسردی و حتی لبخند پاسخ گفت و خواست طرف خود را با منطق مجاب کند که اشتباه می کند.

درگذشته، در افغانستان معمولا شمشیر و تفنگ، حلال اختلافهای سیاسی بود،. اما به نظر می رسد که این عادت ناپسند، اکنون در حال دگرگونی است. رفتار آن شب مهمانان، به نظر من نشانه برجسته ای از تحمل سیاسی بود که خود، نمادیی از اعتلای فرهنگ سیاسی در جامعه می تواند باشد.

خوشبختانه امروزه در برخوردهای روزمره سیاسی در افغانستان هم، نمونه های بسیاری از چنین تحول مثبتی به چشم می خورد.

 

غم جان و نان

هنوز فقر در کابل و شهرهای دیگر بیداد می کند. درد دلهای مردم و چهره بی تناسب شهرها، همه و همه این باور را تقویت می کند که فاصله بین فقیران و ثروتمندان رو به افزایش است. بازگشت میلیون ها مهاجر افغان که می تواند "فال نیکی" برای آبادی و بازسازی باشد، با نبود زمینه کار وضعیت را بدتر کرده است و به لشکر بیکاران و لشکر فقر می افزاید.

اکثریت آنهایی که کار و شغلی دارند، معاش و یا دستمزد کافی ندارند. در این حال، بهای کالاهای مورد نیاز اولیه به تناسب در آمد آنها بسیار بالا رفته است. این وضعیت به گسترش رشوه و اختلاس و و سایر موارد فساد اداری در سطح کارمندان پایین رتبه و میان رتبه منجر می شود. مردم می گویند که رشوه ها و اختلاس ها به تناسب ارتقای مقام، بزرگ و بزرگتر می شود.

هنوز آثار زورگویی و قلدری برخی از افراد و گروه های مقتدر حتی در همین پایتخت احساس می شود. نا امنی هنوز مشکل جدی است. بسیاری از آنهایی که احساس امنیت می کنند ممنون دولت نیستند، آنها مشکور نیرو و گروه خودی هستند.

 

کوتاه

 

جمعا سیزده روز در کابل پاییدم. پس از قریب به پنج هزار روز دوری از شهری که هر کوچه آن کوچه باغ عزیز ترین خاطره هاست، سیزده روز چه قدر کوتاه است. می خواستم بیشتر بمانم، بسیار بیشتر. می خواستم با رنگها و پیرنگهای تازه آن با و اقعیت ها و حقایق آن بیشتر آشنا شوم. اما مسئولان برنامه های بی بی سی برای افغانستان مرا فرا خواندند و چاره ای نداشتم که گفته اند مامور معذور است.

 

عبدالله شادان در سفر به کابل

منبع: bbcpersian.com

12 مارس 2006